رمان در همسایگی گودزیلا 4
 
شیـــفــــ❤ــــتـگــان رمـــ❤ـــان
بهترین رمان های نویسنده های ایران
 
 

باخنده گفتم:چه خوشگل شدی عوضی!ازتوی آینه نگاهی به ارغوان انداختم.هم خودش خیلی خوشگل بود وهم باآرایشی که الان داشت خوشگل شده بود!پوست گندمی،چشمای کشیده مشکی وبینی خوش فرم ولب قلوه ای.یه آرایش ملایمم کلی چهره اش و تغییر داده بود!!!پایین موهای لختش و کمی فرکرده بود.موهاش تا شونه اش می رسیدن.موهای قهوه ای سوخته که خیلی چهره اش و معصوم می کرد.تاپ بادمجونی پشت گردنی پوشیده بودکه باهم خریده بودیم. حسابی بهش میومدوهیکل خوش فرمش و به نمایش می گذاشت.شلوار جین مشکی هم پوشیده بود.صندل بادمجونی پاشنه 5 سانتی هم پاش بود.خلاصه محشر بود.ارغوان باخنده گفت:هوی!اینجوری نگام میکنی تموم میشما!دیگه چیزی واسه شوورم نمیمونه که!خندیدم و از آینه فاصله گرفتم.به سمت تختم رفتم و همون طورکه صندلای مشکیم و پام می کردم،گفتم:حالامن یه چیزی گفتم.توچرا جدی گرفتی؟!ارغوان خنده ای کردو چیزی نگفت.صندلم و که پوشیدم،روبه ارغون گفتم:بریم؟!ارغوان نگاهی به سرتاپام انداخت وگفت:اُلالا کی میره این همه راه و؟!توام خوشگل شدی عوضی!خندیدم و گفتم:تاچشمات درآد!خنده ارغوان به یه لبخند مهربون تبدیل شدوگفت:ولی خدایی خیلی نازشدیا!لبخندی بهش زدم وباهم ازاتاق من خارج شدیم.به محض اینکه وارد هال شدیم،سارا به سمتمون اومدودست پاچه گفت:میذاشتین یه 5 ساعت دیگه میومدین! الان اشکان میاد،هیچیم آماده نیست!خندیدم وگفتم:خوبه خوبه!ببین چه هول شده! بپا یه وخ ازهول حلیم نیفتی تودیگ!!ارغوانم خندیدوگفت:خره این تودیگ نمیفته که...قراره دیگ رواین بیفته!یهو هرسه تاییمون ازخنده ترکیدیم.سارا لابه لای خنده هاش،آروم زد پس کله ارغوان وگفت:مرده شورت و ببرن که انقدر منحرفی!ودوباره صدای خنده مابود که فضارو پرکرده بود...نگاهی به ساعت انداختم.4 بود.دو ساعت دیگه اشکان ازسرکار برمیگرده!خوبه پس وقت داریم.روبه ساراگفتم:کیک و گرفتی ازقنادی؟ساراسری تکون دادوگفت:آره!تویخچاله.ارغوان گفت:خب پس زود باشین این جینگیل بینگیلاتونم بیارید که چیزی نمونده اشی برسه!منظورش ازجینگیل بینگیل،ریسه ها وتزئینات تولد بود.رو به ارغوان گفتم:جینگیل بینگیلا تو اتاق منن.زیر تختم.ارغوان سری تکون دادوبه اتاق رفت تا جینگیل بینگیلارو بیاره. ارغوان که رفت نگاهی به ساراانداختم.این چه به خودش رسیده بود امشب!!!بایدم به خودش برسه!ناسلامتی تولد شوور اینه ها...خیلی خوشگل شده بود.یه پیراهن کوتاه مشکی پوشیده بود واززیر اونم یه ساپورت مشکی کلفت پاش کرده بود.پیراهنش خیلی نازبود!اون پیراهن مشکی بارنگ سفید پوستش تضاد داشت...خیلی بهش میومدو استخون بندی ظریفش و به نمایش می ذاشت وجذابش می کرد...البته ساراهمین جوریشم خوشگل وجذاب بود...چشمای قهوه ای وابروهای خوش فرم،بینی کوچیک وقلمی،لب خوش ترکیب،موهای لخت مشکی ویه هیکل درست ودرمون وخوش فرم!خوش به حال اشکان!!! امشب اینجوری سارارو ببینه دلش میخواد که!خخخخخصدای آیفن،مانع ادامه هیز بازیای من شد!سارا لبخندی زدوشیطون گفت:آخی!بمیرم که تیرت به سنگ خورد وچشم چرونیات نصفه نیمه موند.پاشو برو درو باز کن ببینم!وخودش به آشپزخونه رفت.منم به سمت آیفن رفتم.یعنی کی می تونست باشه؟!باباومامان که باهم رفته بودن کادوی اشکان و بخرن و قرار بود ساعت 4:30بیان.بقیه مهموناهم همون 4:30میومدن!پس این کی بود؟!به آیفن که رسیدیم،بادیدن قیافه آرتان،یه لحظه شک کردم که درو باز کنم یانه! اما بعدیه نفس عمیق کشیدم ودکمه رو فشاردادم.خداخدا می کردم که ارغوان و سارا دست ازکارشون بکشن و بیان توهال!چون دلم نمی خواست من و آراتان باهم تنها باشیم...خوشم نمیومدهیز بازی دربیاره!صدای زنگ در ورودی من و به خودم آورد.چندتا نفس عمیق کشیدم و تک سرفه ای کردم.به سمت در رفتم و دروبازکردم...آرتان بایه دست گل رز سفید توی دستش وایساده بودومات ومبهوت به من نگاه می کرد!منم یه نگاهی بهش انداختم.شلوار جین مشکی پوشیده بود،بایه بلوز مردونه قرمز که دکمه هاشو باز گذاشته بود وتی شرت سفیدی هم زیر اون پوشیده بود.یه تیپ کاملا اسپرت!آفرین،خوشم اومد!تیپش خیلی توپ بود!انقدر غرق آنالیزش شده بودم که اصلا یادم رفت دارم به کی اینجوری نگاه می کنم!خودم و جمع وجور کردم و نگاهم و به چشماش دوختم که هنوزم خیره خیره به من نگاه می کردن...لبخندی زدم وگفتم:سلام...خیلی خوش اومدی!یه لحظه نفهمیدم چی شدکه آرتان به سمتم اومدومن و توآغوشش کشید!!!انقدر این کارو بی هوا انجام دادکه فرصت نکردم عکس العملی ازخودم نشون بدم.الانم برای نشون دادن عکس العمل دیر شده بود!واسه همینم خیلی شیک ومجلسی وبارعایت شئونات اسلامی گذاشتم که بغلم کنه...اما دستای من خشک شده بودن وهنوزم کنار بدنم بودن.همینم ازسرش زیاده بابا!!!آرتان بعداز چند دیقه که برای من چند سال گذشت،من و ازآغوشش بیرون کشیدوبه چشمام خیره شد.لبخندی زدومهربون گفت:دلم خیلی برات تنگ شده بود خانوم کوچولو!ازوقتی که یادم میاد به من می گفت خانوم کوچولو!!!هرچقدرم بهش می گفتم که نگو کوچولو،من بدم میاد،توگوشش فرونمی رفت وبیشتر اذیتم می کرد!خب دوست نداشتم کسی بهم بگه کوچولو...حالا انگارهمش چندسال ازمن بزرگتره؟!5 سال دیگه!!!منم برای اینکه حرصش و دربیارم و تلافی کنم،بهش می گفتم بابابزرگ.بافکرکردن به این چیزا ناخواسته اخمی روی پیشونیم نشست.آرتان لبخند شیطونی زدو نوک بینیم و باانگشتاش گرفت وکشیدو روی گونه ام و بوسید...این چه خودمونی شده بود!بعد چشماش و به چشمام دوخت وباخنده گفت:خانوم کوچولو...خانوم کوچولو...خانوم کوچولو...می خواست حرص من و دربیاره!بامشت به سینه اش کوبیدم و باحرص گفتم:من کوچولو نیستم!آرتان لبخندی زدومشت گره شدم و توی دستش گرفت وزل زد به دستام.همون طورکه به دستام نگاه می کرد،یه اخم روی پیشونیش نقش بست وبالحن عجیب وخاصی گفت:کاش همون خانوم کوچولو می موندی وهیچ وقت بزرگ نمیشدی...اینم یه چیزیش میشه ها !چرا چرت و پرت میگه؟! خداشفاش بده...آرتان هنوزم به دستام نگاه می کردوتوفکر فرو رفته بود!برای اینکه سریع ترازاون جو مسخره خلاص بشم،دستم و ازتوی دستاش بیرون کشیدم و بایه لبخند روی لبم،گلی رو که هنوزم توی دستش بود،ازش گرفتم.مهربون گفتم:به به به!زحمت کشیدین بابابزرگ!آرتان لبخندی زدوهیچی نگفت.باصدای بلند داد زدم:- اری بیا ببین کی اومده!بالاخره آقا آرتان بعداز عمری شرف یاب شدن!ارغوان یه جیغ بنفش کشیدو به حالت دوازاتاق بیرون اومد.جینگیل بینگیلایی که توی دستاش بودن رو روی مبل پرت کردو به سمت آرتان رفت.اخم غلیظی کردو باجیغ جیغ گفت: نمیومدی دیگه!(ودرحالی که به ساعت اشاره می کرد،ادامه داد:)ببین ساعت چنده!خوبه بهت گفتم زود بیا!اگه نمی گفتم که فکر کنم تا 12 شبم نمیومدی!آرتان خنده ای کردوارغوان و تو بغلش کشید.بوسه ای روی موهاش زد و گفت:بسه جیغ جیغ کردی ارغوان!سرم رفت دختر!بالاخره که اومدم.این مهمه.ارغوان خودش ازبغل آرتان بیرون کشیدوگفت:خوبه خوبه!خودت لوس نکن.فکر کردی بایه بغل وماچ وبوسه خرمیشم؟!نخیرآقا!!! (ودرحالیکه به جینگیل بینگیلای روی مبل اشاره می کرد،ادامه داد:) به خاطر دیر اومدنت باید همه اینارو خودت یه تنه وصل کنی!آرتان نگاهی به اون همه جینگیل بینگیل کردوبا اخمای درهم گفت:همه اونارو؟!ارغوان باجدیت گفت:بعله!همشون و !لخبندخبیثی زدوبه ساعت نگاه کردوگفت:ازالانم تایم می گیرم!تا 20دیقه دیگه باید تموم شده باشه!آرتان گردنش کج کردوخواست جواب ارغوان بده که سارا ازآشپزخونه اومد بیرون.با دیدن آرتان لبخندی زدوبهش نردیک شد.بالحن مهربونی گفت:به به!آقا آرتان!شماکجا اینجا کجا؟راه گم کردین؟آرتان باارغوان دست دادومهربون گفت:به خداسرم خیلی شلوغه سارا! این اشکان نامردم که سالی به دوازده ماه یه زنگ به من نمیزنه!آخه چراشوهر توانقدر بی معرفته؟!ساراخنده ای کردوگفت:شوهرمن کجاش بی معرفته؟!مردِ به اون خوبی!نامردتویی که حالا بعداز عمری اومدی اینجا!اونم به خاطر کیک وتولده دیگه!من که می دونم!آرتان خندیدوگفت:اوه اوه!خیلی تابلوبودم؟خدامی دونه که چندوخته کیک نخوردم ویه تولد درست وحسابی نرفتم!ارغوان اخم مصنوعی کردوگفت:هوی آقاآرتان!!! احوال پرسی بسه...پاشو برو اونارو وصل کن.آرتان خنده ای کردولپ ارغوان و کشید.همون طورکه به سمت جینگیل بینگیلا می رفت،گفت:ببین کی شده آقابالاسر ما...ارغوان خانوم!!!ارغوان باخنده گفت:هیــــس!دیگه نشنوم غربزنیا...حواست به کارت باشه،منم نظارت می کنم.ساراخندیدوگفت:حالاچرا آرتان؟ماهستیم دیگه!(وروبه آرتان ادامه داد:) آرتان تو نمیخواد زحمت بکشی!ماخودمون به کارامی رسیم.ارغوان به جای آرتان جواب داد:- نخیر!لازم نکرده.این آقادیر اومده،جریمه اشم اینه که کارکنه!کسی بره سمتش بخواد کمکش کنه،قلم پاش و می شکونم!آرتان همون طورکه یکی ازجینگیل بینگیلارو توی دستش گرفته بودوداشت وصل می کرد،گفت:فرمانده دستورو صادر کردن دیگه!مام مجبوریم اطاعت کنیم.ارغوان گفت:به کارت برس!آرتان زیرلب غرید- :باشه ارغوان خانوم!بالاخره من وشماتوخونه هم دیگه رو می بینیم دیگه!ارغوان خندیدوچیزی نگفت.من روکردم به ساراوگفتم:- همه چی آماده اس؟زنگ زدی به رستوران دیگه نه؟!ساراسری تکون دادوگفت:آره،از صبح زنگ زدم گفتم.تنها چیزی که مونده همین ریسه میسه هاس که آرتان داره زحمتش و میکشه.ارغوان نگاهی به آرتان کردکه داشت بادقت یکی ازریسه هارو وصل می کرد،لبخندی زدوگفت:زحمت چیه؟وظیفشه!آرتان همون طور که تویه دستش سوزن بودوتودست دیگه اش ریسه گفت:- ازکی تاحالاوظیفه من وتو تعیین می کنی؟ارغوان چشم غره ای بهش رفت وگفت:چیزی گفتی برادر عزیزترازجانم؟آرتان ادای آدمای ترسورو درآوردو گفت:من غلط بکنم که چیزی بگم خواهرعزیزترازجانم.این جمله اش و انقدر بامزه گفت که من و وساراوارغوان ازخنده ترکیدیم.بعداز اینکه یه دل سیر خندیدیم،سارابه سمت آرتان رفت ویکی از ریسه هارو برداشت وخواست وصل کنه که ارغوان جیغ زد:- مگه من نگفته بودم آرتان باید تنهایی اونارو وصل کنه؟سارادرحالیکه جینگیل بینگیل و وصل می کرد،باخونسردی گفت:آرتانه بیچاره که تنهایی نمی تونه این همه رو وصل کنه!تازه کارماباید تایه ربع دیگه تموم بشه...توام بهتره به جای اینکه جیغ جیغ کنی،بیای کمک!!!!(وروبه من ادامه داد:)رها...توام بیاکمک.ارغوان دیگه چیزی نگفت وباهم به سمت جینگیل بینگیلارفتیم تا وصلشون کنیم.آرتان باخنده گفت:خداخیرت بده سارا!مگراینکه تو حریف این جیغ جیغو بشی!ارغوان چشم غره ای بهش رفت وگفت:من جیغ جیغوام؟!سارا از آرتان یه سوزن خواسته بود وآرتانم درحالیکه سوزن و می داد به سارا گفت:تو؟!نه بابا!شما که انقدر صداتون ملایم و لطیفه!فقط یه نموره همچین رومخه...وگرنه که صدای شماحرف نداره!ارغوان ازحرص لبش و به دندون گرفت وسعی کرد خودش و بی تفاوت نشون بده.ساراباخنده گفت:خدانکشتت آرتان!آرتان خندیدوچیزی نگفت.من روکردم به آرتان وگفتم:آرتان یه سوزن میدی به من؟!آرتان یه سوزن و به سمتم گرفت وباخنده گفت:چراکه نه خانوم کوچولو!!!سوزن و ازش گرفتم ومشغول وصل کردن جینگیل بینگیلاشدم.ارغوانم دیگه صداش درنیومدوتو سکوت مشغول کمک کردن شد.20 دقیقه بعد همه چی آماده بود.خونه بااون همه جینگیل بینگیل وبادکنکای رنگی خیلی نازشده بود.البته یکی نمی دونست فکر می کرد،تولد یه بچه یه ساله است نه یه مرد 28 ساله!آرتان درحالیکه به بادکنکای رنگی اشاره می کرد،روبه ساراباخنده گفت:ناسلامتی تولد اشکانه ها!بچه دوساله که نیست خرس گنده!بادکنک و ریسه و...من میگم یه برف شادیم بیار تکمیل بشه دیگه!ساراباخنده گفت:خوب شد گفتیا داشت یادم می رفت برف شادی بیارم.آرتان باتعجب گفت:مگه برف شادیم می خوای بیاری؟بابانکنین این کارارو!چهارتا غریبه بیان ببینن شرفمون میره کف پامونا!!!جانه من می خواین برف شادی بیارید؟!باخنده گفتم:نه بابا!دیگه هنوز اونقدرام خل نشدیم.آرتان نفس راحتی کشیدو گفت:خدارو شکر!ارغوان دهن بازکردکه چیزی بگه که زنگ دربه صدادراومد.آرتان باخنده گفت:ای بابا! این زنگ درم به صدای خواهر ماآلرژی داره تامیاد حرف بزنه صداش درمیاد.من و ساراخندیدیم ولی ارغوان چشم غره توپی به آرتان رفت وچیزی نگفت.سارا به سمت آیفون رفت ودکمش وفشارداد.ساعت دقیقاشیشه!همه اومدن.مامان بابا،خاله وشوهر خاله ام وآرش وآروین پسرخاله هام،چندتا ازرفیقای صمیمی اشکان،زن عمو وعموی سارا،مامان وبابای ارغوان. همه کنارهم دیگه روی مبل نشستن وازهردری حرف می زنن وصدای خنده هاشون توی فضا پیچیده...نگاهم بین مهمونا می چرخه ومیرسه به عمو و زن عموی سارا. یه زن ومرد مهربون ودوست داشتنی.سارا بهم گفته بود که مامان و باباش وقتی که 5 سالش بود،تویه تصادف ازدنیا میرن وعمو وزن عموش سرپرستیش و به عهده می گیرن.عمو محمدو زن عمو مهتاب خیلی خوبن...بچه دار نمیشن وسارا رو مثل بچه خودشون می دونن.من که فقط دوسه ماهه می شناسمشون عاشقشون شدم!!!چه برسه به سارا که 20 ساله داره کنار این زوج مهربون زندگی می کنه...توی افکارخودم غرق بودم که ضربه محکم آرش به بازوم من و ازفکر بیرون کشید.عصبی روکردم به آرش که کنارم نشسته بودوگفتم:چته؟! رم کردی؟آرش خنده ای کردوگفت:نگفته بودی به زنا ومردای مسن میل داری!گنگ ومتعجب گفتم:چی؟!آرش باخنده گفت:یادم باشه دیگه نذارم به مامان وبابام نگاه کنی!این چی میگه؟!من؟!میل دارم؟به زناومردای مسن؟!یعنی چی؟....نکنه...نکنه این منظورش...وای آرش می کشمت!یه نیشگون محکم ازبازوش گرفتم وگفتم:بگو غلط کردم.آرش خندیدو خیلی خونسردگفت:اوخی!الان مثلا داری نیشگون میگیری؟!پس چرامن اصلا دردم نمیاد؟محکم ترفشاردادم و باحرص گفتم:چون تو آدم نیستی گوریلی!آرش چند بارپشت سرهم نوچ نوچ کردو باخنده گفت:چه دختر بی ادبی...کوچولو آدم به بزرگترش که نمیگه گوریل!!!وای وای وای!اگه به خاله نگفتم...- خفه!خیر سرت 4 سال ازمن بزرگتری دیگه!!!آرش باخنده گفت:4 سال نه 4 سال.4 سال اولش و آروم گفت اما 4 سال دومش و انقدر بلند گفت که همه حواسا متوجه ماشد!ارغوان روکردبه من وگفت:قضیه این 4 سال چیه؟مامان که دید دارم بازوی آرش و نیشگون می گیرم،لبش و گزیدوچشم غره ای بهم رفت.منم به خاطر اینکه بعدا تنبیه نشم،مجبورشدم که بازوی آرش و ول کنم.آرش باخنده روبه مامان گفت:دستتون دردنکنه خاله جون!دیر جنبیده بودین خواهرزاده اتون دستش و ازدست میداد!عصبی بهش پریدم:توکه گفتی دردت نمیاد گوریل!اصلا حواسم نبود که چی میگم!ای خاک توسرم.یه دفعه کل هال رفت روهوا...تنها کسایی که نمی خندیدن من وآرتان ومامان بودیم.آرتان بایه اخم غلیظ روی پیشونیش به من و آرش که کنارهم نشسته بودیم نگاه می کرد ومامان هم اخم غلیظی کرده بودوباحرکات لبش داشت برام خط ونشون می کشید!!!وای خاک توسرم شد!پدرم و درمیاره!بایدم پدرم و دربیاره...فقط جلوی رفیقای اشکان ضایع نشده بودم که شکرِخدا اونم میسر شد!برای اینکه گندی وکه زدم جمع کنم،بایه لبخند مصنوعی روی لبم روبه آرش گفتم:آرش جان چرانمیگی که گوریل مخفف چیه!؟آرش گنگ ومتعجب زل زدبه من ومنم روکردم به جمع وگفتم:گوریل مخفف گل وریحان یگانه ی لاله زاره دیگه!یهو جمع دوباره رفت روهوا!آرش باخنده گفت:اِ؟!ازکی تاحالا من انقدر خوب شدم که تو واسم صفت مخفف میذاری؟!بالبخندمصنوعی گفتم:آرش جان شما همیشه خوبی!می دونی که من چقدرشمارو دوست دارم؟!آرش دوباره خندیدوگفت:اون که بعله!دوباره همه خندیدند.دهنم و باز کردم تایه چیزی بگم که صدای باز شدن دراومد!یه دفعه همه خنده هاقطع شد وسارا ازجاش بلندشدوبه سمت پنجره رفت وروبه جمع گفت:اشکان اومد...چراغارو خاموش کردیم ورفتیم پشت دروایسادیم.من و ارغوان وآرش فشفشه گرفته بودیم تودستامون و منتظر بودیم.بعداز چند دقیقه صدای چرخش کلید توی قفل اومد.با باز شدن در سارا چراغ و روشن کردو جوونا شروع کردن به خوندن آهنگ تولد مبارک!بزرگتراهم دست می زدن.من و ارغوان وآرشم مسابقه سوت زدن گذاشته بودیم...من سوت می زدم،ارغوان سوت می زد وبعدشم آرش...اشکان باقیافه خسته اما ذوق زده اش به جمع نگاه کردو لبخندزد وگفت:نمی دونستم انقدرطرفدار دارم!!!آرش باخنده گفت:ما طرفدار تو نیستیم طرفدار کیکیم!سارا خندید و گفت:من که طرفدار اشکان هستم...اشکان که انگارتازه سارارو دیده بود،خیره خیره زل زدبهش!دیدی گفتم دلش می خواد؟!انقدربه سارا نگاه کردکه آرش باخنده گفت:بسه بابا!ساراتموم میشه ها اینجوری نگاهش می کنی!!اشکان بالاجبار یه لبخندبه سارا زدو نگاهش و ازش گرفت.به سمت جمع اومدوباهمه سلام علیک کرد.وقتی داشت به آرش دست میداد،آرش یه چیزی زیر گوشش گفت که باعث شد اشکان بلند بلندبخنده...خیلی دلم می خواست بدونم آرش به اشکان چی گفته!!!بعداز اون اشکان به اتاقش رفت تالباسش و عوض کنه.بعداز رفتن اشکان،بزرگترا روی مبل نشستن ودوباره شروع کردن به حرف زدن...من نمی دونم اینا این همه حرف و ازکجا میارن!به سمت آرش رفتم که کنار رفیقای اشکان وایساده بودوداشت باهاشون حرف میزد.لبخندی زدم و به رفیقای اشکان بببخشیدی گفتم.بعدروکردم به آرش وگفتم:- آرش جان چندلحظه میای من باهات یه کاری دارم!آرش خندیدوباقیافه ای که سعی می کردترسیده به نظر برسه،روبه رفیقای اشکان گفت:بدبخت شدم رفت!وقتی رهابایکی کارداشته باشه یعنی طرف دیگه مرحوم شدنش قطعیه.یهو همه رفیقای اشکان زدن زیر خنده.به زورلبخندی زدم و سعی کردم چیزی بهش نگم!خیلی سخت بودولی به زور جلوی خودم وگرفتم.به سمت آشپزخونه رفتم وروبه آرش گفتم:آرش جان من منتظرتم!آرش سری تکون دادوچیزی به رفیقای اشکان گفت که باعث شد،دوباره بخندن!دلم می خواست بزنم این دلقک و لِه ولَورده کنم امامی دونستم که له و لورده شدن آرش توسط من مساوی با له و لورده شدن من توسط مامان!بعداز چند دقیقه آرش وارد آشپزخونه شد.دحالیکه لبخندی روی لبش بود،گفت:دخترخاله محترمه اَمری داشتن؟پوزخندی زدم وگفتم:توچرا انقدر امشب مزه می پرونی؟!آرش باخنده گفت:بده دارم مجلستون و گرم می کنم،یه ذره بخندیم؟- کسی ازشماخواسته که این کاروکنین؟!- معلومه که نه!من همیشه بچه خودجوشی بودم!پوزخندم وپررنگ ترکردم وگفتم:ماامشب پسرخالمون ودعوت کرده بودیم،نه یه دلقک خودجوش و!خندیدومثل دزدایی که پلیس می گیرتشون،دستاش و برد بالا وگفت:تسلیم بابا!تسلیم!من که حریف زبون تونمیشم!پشت چشمی نازک کردم و بهش زل زدم وگفتم:قول میدی دیگه چرت نگی؟!آرش باخنده گفت:توکه خودت می دونی چقدر برام سخته چرت گم.می دونی که...باجیغ وسط حرفش پریدم:آرش!!!!!!!آرش خندیدوگفت:باشه بابا!تمام تلاشم و میکنم تادیگه چرت نگم!(ودرحالی که بانگاهش به دستای بالابرده شده اش اشاره می کرد،ادامه داد:)حالا میشه سرکار خانوم فرمان آزاد بدن؟!اخم غلیظی کردم وگفتم:آزادی!آرش دستاش و پایین آورد وداشت ازآشپزخونه بیرون می رفت که باصدای من سرجاش میخکوب شد:- وایساببینم!من که هنوز کارم باتو تموم نشده!آرش کلافه به سمتم برگشت وگفت:بابا بیخیال من شو جونه خاله!خیر سرمون اومدیم تولد!!! الان کیک و میارن،همش و می خورن دیگه چیزی به من نمیرسه ها!پوزخندی زدم وگفتم:نترس!کیک الان تویخچاله.آرش کلافه گفت:خب،پس زودتر امرتون و بفرماییید که من کاردارم!- اوهو!!!همچین میگی کاردارم که یکی ندونه فکرمیکنه می خوای بری هسته اتم وبشکافی!می خوای بری دلقک بازی دیگه!آرش خندیدوچیزی نگفت. بهش نزدیک شدم وگفتم:ببینم توچی دم گوش اشکان گفتی که اونجوری ازخنده ترکید؟!آرش باخنده گفت:واسه همین یه ساعته من وازدلقک بازیم انداختی؟!آخه توچرا انقدر فضولی دختر؟!مظلوم گفتم:خب میخوام بدونم چی بهش گفتی!آرش خندیدودرحالیکه ازآشپزخونه خارج می شد،گفت:نمیشه!حرفامون 23+ بود کوچولو!وازآشپزخونه خارج شد.دلم می خواست بزنم لهش کنم!بچه پررو!اینم شده بودیه پا رادوین توخونه خودمون من وحرص میداد!! اینم گودزیلا سومیه دیگه...اولیش رادوینه،دومیش هستیه،سومیشم اینه.ای خدا...اینارو بکش من ازدستشون راحت بشم!من کوچولوام؟!عمه ات کوچولوئه!خوبه همش 4 سال ازم بزرگتره ها!فکرمیکنه خودش پیرهراته...ایش!- چهارساعته داری چی میگی به آرش؟!باصدای سارا ازافکارم بیرون اومدم و لبخندی زدم.خیلی آروم گفتم:هیچی!سارا لبخندی زدودرحالی که به سمت یخچال می رفت،گفت:سربه سرآرش نذار!وقتی سر به سرش میذاری،خودت حرص میخوری اونم کلی ازحرص خوردن توعشق میکنه!باحرص گفتم:غلط کرده پسره پرررو!ساراخندیدوکیک و ازتوی یخچال بیرون آرود وروبه من گفت:بیخیاله آرش!ناسلامتی امشب تولده ها!چرا الکی حرص می خوری؟!بیاباهم دیگه این شمعارو بچینیم بعدم بریم پیش بقیه کیک بخوریم.لبخندی زدم وبه سمت سارا رفتم وباکمک هم 28 تاشمع روی کیک چیدیم!بعدازاتمام کار،سارالبخندی زدوبه شمعانگاه کردوگفت:چقد زود 28 سالش شد!باخنده گفتم:مگه توچندوقته اشکان ومی شناسی که میگی چقدرزود؟!همش دو ماهه دیگه!ساراخندیدوشیطون گفت:دِ نَ دِ!شوماکه خبرنداری من وآقامون چندوقته هم دیگه رو میشناسیم!!!باخنده گفتم:چندوقته؟!- این ودیگه نمی تونم بهت بگم!(ودرحالیکه کیک وازروی میز برمیداشت،ادامه داد:)بزن بریم که همه منتظرِکیکن!سری تکون دادم وباهم ازآشپزخونه خارج شدیم.اشکان روی مبل نشسته بودو در داشت بایکی ازرفیقاش صحبت می کرد.تامن و دید ازجاش بلندشدوبه سمتم اومد.لبخندی بهم زدوگفت:کجارفتی تو یهو؟!لبخندی زدم وگفتم:توآشپزخونه بودم.من و توآغوشش کشیدوزیر گوشم گفت:نمی دونم چرایهویی دلم برات تنگ شد.خندیدم وگفتم:منم نمی دونم چراهمین جوری یهویی دوستت دارم!وروی انگشتای پام ایستادم و گونه اش و بوسیدم.اونم خم شدوپیشونیم وبوسید.من و ازآغوشش بیرون کشیدو همون طور که به کیک نگاه می کرد،روبه ساراگفت:به به به!ببین خانوم ماچه کرده!!!خیلی چاکریمابه خداحاج خانوم.ساراخندیدوگفت:مام مخلصیم حاج آقا!اشکان لبخندی زدو درحالیکه به کیک وجینگیل بینگیلاوبادکنکای توی هال اشاره می کرد،گفت:دستت دردنکنه!نمی خواستم انقدر خودت و به زحمت بندازی!سارا لبخندی زدومهربون گفت:زحمت چیه؟!مگه آقای ماسالی چندبارتولدشه؟!اشکان لبخندی زدوچیزی نگفت.آرش که کنار آروین وبافاصله ازماوایساده بود،باخنده گفت:چقد حرف می زنیدشماها؟!!بسه بابا!! اون کیک و بیارین که دل من بیشتراز این نمی تونه منتظربمونه!ساراکیکی و گذاشت روی میز عسلی.اشکانم روی مبل،پشت کیک،نشست.کم کم همه مهمونادور میز عسلی جمع شدن ودوباره جووناشروع کردن به خوندن"تولدت مبارک".بعداز خوندن آهنگ،ارغوان که توی دستش یه دوربین فیلم برداری بودوداشت فیلم می گرفت، گفت:اشکان زودتراون شمعاروفوت کن که مردیم ازبس صبرکردم!اشکان لبخندی زدوخم شدتاشمعارو فوت کنه که صدای آرتان متوقفش کرد:- صبرکن!بعد رفت وکناراشکان،پشت مبل،ایستاد وروبه جمع گفت:هیچ به شمعای روی کیک دقت کردین؟!و شروع کردبه شمردن شمعاتا رسید به بیست وهشتمی!رو به اشکان وباخنده گفت:اشکان خره پیرشدی رفتا!28 سالت شده بابابزرگه!اشکان خندیدوگفت:نه که توخودت 5 سالته؟!آرتان باخنده گفت:مهم کودک درونه که کودک درون من تازه هفته بعد به دنیامیاد!بااین حرفش کل مهمونا زدن زیرخنده.آرش لابه لای خنده هاش گفت:کودک دورن من وچی میگین که یه ماه دیگه عروسیشه؟!ودوباره خنده شدت گرفت.اشکان باخنده گفت:مرده شورخودتون وکودک درونتون و ببرن...بذارین من ایناروفوت کنم دیگه!!!آرتان باخنده گفت:فوت کن!فوت کن داش اشکان!اشکان خم شدوهمه شمعارو فوت کرد.همه برای اشکان دست زدند.یکی ازرفیقای اشکان روکردبهش وگفت:اشکان اون کیک و ببر که ازگشنگی مردیم!اشکان دست دراز کردتا چاقورو ازروی میز برداره که آرش زودترچاقو روقاپید!خندید وگفت:فکرکردی کیک بریدن الکی الکیه؟!پس رقص چاقو چی؟!اشکان باخنده گفت:نکه تومیخوای برقصی؟!آرش خندیدورفت وسط جمع ایستادوگفت:آره دیگه!همه زحمتای تولد توافتاده گردنٍ منه بیچاره!!!اشکان خندیدوچیزی نگفت.آرش روکردبه من وگفت:رهابرو یه آهنگ توپ بذارکه میخوام برقصم.دهن کجی بهش کردم وبه سمت موزیک پلیر رفتم.آهنگ ناری ناری علیرضا روزگارو گذاشتم وصداش و زیادکردم:جومۀ! اناری داریبا ما نامهربونی با ما دل میسوزونیتو که با خنده هات دلو می تپونیناری ناری ناری ناریناری ناری ناری ناریآرش می رقصیدوهمراه آهنگ می خوند.مسخره بازی درمیاوردو هی میومد سمت اشکان تاچاقو روبهش بده،اشکان که دستش و دراز می کرد،چاقو رو می برد عقب و دوباره شروع می کردبه رقصیدن.یه قرایی میداد که من توکارش مونده بودم!من بلدنیستم اونجوری برقصم،اون وخ این آرش بی شعوور چه خوب نازوادا درمیاره!یادم باشه بهش بگم یه دوره فشرده رقص برام بذاره...خیلی باحال می رقصه!!!ازدست کارای آرش،انقدرخندیده بودم که دلم دردگرفته بود.ناري ناريناري يار خوشگل نازي يار خوشگلبا ما نامهربوني با ما دل ميسوزونيتو که با خنده هات دلو مي تپونيناري ناري ناري ناريناري ناري ناري ناريناري ناري ناري يه گوله اناري ناريبا ما نامهربوني ما رو كشتي عيونيببين با خنده هات دلو ميتپونيناري ناري ناري ناريناري ناري ناري ناريناري يار خوشگل نازي يار خوشگلبا ما نامهربوني با ما دل ميسوزونيتو که با خنده هات دلو مي تپونيناري ناري ناري ناريناري ناري ناري ناريآهنگ که تموم شد،همه برای آرش دست زدن.اشکان به سمت آرش رفت تاچاقورو ازش بگیره اما آرش چاقو رو عقب کشیدوگفت:اول شاباش و ردکن بیاد!اشکان باخنده گفت:عین دخترارقصیدی تازه شاباشم می خوای؟!آرش باشیطنت گفت:شاباش ندی،چاقورو بهت نمیدم!!اشکان خندیدودست توی جیبش کردو ازتوی کیف پولش یه ده هزارتومنی درآوردو دادبه آرش.آرش پول وگرفت وباتعجب گفت:همش همین؟!اشکان خندیدوگفت:هیپاپ که نرقصیدی!مارمولک بازی درآوردی دیگه!- حالاهیپاپ رقصیدم یاعین مارمولک بالاخره رقصیدم دیگه!من انرژی گذاشتم پای رقصیدنم!!!پول می خوام.اشکان دوباره دست توی کیفش کردویه ده هزارتومنی دیگه درآورد.اشکان پول و گرفت وپررو پررو گفت:همش همین؟!اشکان یه ده هزاری دیگه بهش داد.بازم گفت:فقط همین؟!اشکان باخنده گفت:پرررو نشو دیگه ازسرتم زیادیه!آرش کیف پول اشکان و ازدستش قاپیدویه تراول پنجاه تومنی ازتوش درآوردو ده هزارتومنیارو گذاشت توش.باخنده گفت:اگه مثله بچه آدم ازاول همون 50 تومن و می دادی،دیگه لازم نبود خودم دست توکیف پولت کنم.دوباره همه زدن زیر خنده.اشکانم خندیدوچاقو وکیف پولش و ازدست آرش گرفت ورفت سرجاش نشست.خیلی سریع کیک و بریدو صدای دست زدن مهمونا بلندشد.من و سارا وارغوان کیک و برداشتیم و بردیم توآشپزخونه تاتقسیمش کنیم.ساراکیک وگذاشت روی میزوشروع کرد به بریدنش.ارغوان باخنده گفت:بچه هاازهمه رقص آرش فیلم گرفتما!باناباوری بهش چشم دوختم وگفتم:جونه من؟!- جونه تو!خندیدم وبه سمتش رفتم.ارغوان دوربین و جلوم گرفت وفیلم رو پلی کرد.ازهمه اش فیلم گرفته بود!!!وای خدا...ببین چجوری داره می رقصه!!!من وارغوان ازخنده غش کرده بودیم...سارا که داشت کیکارو دونه دونه توی ظرف میذاشت،روبه ماگفت:شمامثلاخیرسرتون اومدین کمکا!نشستین دارین فیلم می بینین؟!درحالی که داشتم ازخنده می ترکیدم وفیلم می دیدم،گفتم:جونه ساراخیلی باحاله!بیاببین...وای!!!نگاه کن چجوری قِرمیده!!وازخنده ترکیدم.ارغوانم می خندید.خدایی آرش شبیه مارمولک می رقصید.خیلی خنده داربود...قرمیداد...بالاوپایی ن می رفت...من وارغوان هردومون محو تماشای رقصیدن آرش بودیم که یهو سارا دستش وگذاشت لبه کابینت وچشماش وبست...به سرفه افتاده بود...صدای سرفه اش باعث شدکه چشم از فیلم رقص آرش برداریم...باعجله به سمتش رفتم وزیربغلش وگرفتم...به صورتش خیره شدم.رنگش پریده بود!! باترس گفتم:خوبی سارا؟!چی شدی تویهو دختر؟!لبخندی بهم زدودوباره سرفه کرد...آروم گفت:خوبم...- خوبی که ایجوری رنگت پریده؟!!چرا سرفه می کنی؟؟...آخه واسه چی اینجوری شدی؟!- هیچی نیس...- هیچی نیس؟! چی چی و هیچی نیس دیوونه؟! بذار برم بگم اشکان بیاد...داشتم ازکنارش ردمی شدم تابرم پیش اشکان که مچ دستم وگرفت...باالتماس زل زدتوچشمام وگفت:نه تورو خدا رها!!نمی خوام شب به این قشنگی و واسه اشکان خراب کنم...- آخه اینجوری که نمیشه...توحالت خوب نیس...بذار برم بهش بگم باهم بریم دکتر!!- دکتر چیه؟! من حالم خوبه...فقط یهو سرم گیج رفت...- پس این سرفه هات واسه چیه دختر؟!سارا کلافه گفت:سرفه اس دیگه رها!!چقد گیر میدی...من حالم خوبه...نگران نگاهش کردم وگفتم:مطمئنی؟!لبخندی زدوسری به علامت تایید تکون داد...ارغوان که حالا کنار سارا وایساده بود،لبخندی زدوگفت:پس باید قول بدی که بعداز تولد یه چک آپ بری...شاید مریض شده باشی.شایدم داریم نی نی دار میشم...باشه؟!ساراخندید... دوباره سرفه کردوگفت:خیلی دیوونه ای به خدا ارغوان!! مگه سرفه وسرگیجه علائم حاملگیه؟!ارغوان باخنده گفت:من که تاحالا نی نی دارنشدم شاید باشه!!سارا دوباره خندید... خواست بره سمت کیکا تا بذارتشون توبشقابا که ارغوان مانعش شدوبااخم مصنوعی گفت:- لازم نکرده تو دست بزنی به اینا!! مگه من ورها برگ چغندریم؟! برو بشین خودمون هستیم کارار رو می کنیم...سارا خواست مخالفت کنه که من گفتم:برو بشین سارا...خواهش می کنم...(وبا شوخی ادامه دادم:)اگه یه تار موازسرتو کم بشه،اشکان مارومیکشه!! نکنه دلت می خواد اشکان کله مادوتاروببره بذاره روسینمون؟!سارا لبخندی زدو رفت روی صندلی نشست...من وارغوانم دست به کار شدیم وبقیه کیکارو گذاشتیم توی بشقاب.با دوتا سینی پراز بشقاب کیک ازآشپزخونه خارج شدیم...من ترجیح میدادم که به فامیلای خودمون کیک تعارف کنم تارفیقای اشکان!واسه همینم ازارغوان خواستم تا به اوناکیک تعارف کنه.خم شده بودم وداشتم به زن عمو مهتاب کیک تعارف می کردم که گونه ام وبوسیدوگفت:دستت دردنکنه...ایشاا... عروسیت عزیزم.آرش که شنیده بود،باخنده گفت:عروسی رها؟!کی حاضر میشه بیاداین دیوونه روبگیره زن عمو؟وبه دنبال این حرفش خودش و آروین و رفیقای اشکان خندیدند.من درحالی که خم شده بودم وبه عمو محمد کیک تعارف می کردم،خطاب به آرش گفتم:وقتی یه دیوونه ای پیدابشه بیاد تورو بگیره،قطعایکیم پیدامیشه بیادمن وبگیره.یه دفعه صدای خنده جمع بلندشد.اشکان خندیدوگفت:خوردی آقاآرش؟!خوشمزه بود؟تاتوباشی دیگه باآبجی ما درنیفتی.آرش خنده ای کردوچیزی نگفت.کیکارو که تعارف کردیم،به همراه ارغوان به آشپزخونه رفتیم وسینی هارو توآشپزخونه گذاشتیم و به هال برگشتیم.ساراهم اومدوکنار اشکان نشست.ارغوان کنار سارانشست.منم مجبورشدم برم وسط آرتان وارغوان بشینم.نگاهم که به آرتان افتاد حس کردم بدجورتو فکره...انگارکه یه چیزی آزارش می داد!به گلای فرش خیره شده بودونه می خندید ونه حرف میزد.بهش خیره شدم وآروم گفتم:توحالت خوبه آرتان؟!آرتان باصدای من به خودش اومد.لبخندی زدوبهم نگاه کردوگفت:آره،خوبم.- مطمئنی؟- آره.بهش لبخندی زدم و سرم و ازش برگردوندم ومشغول کیک خوردن شدم.لابد نمی خواست چیزی به من بگه دیگه!زورکه نیست دوست نداره من بدونم چشه! اصلا بیخیالِ آرتان بابا!بعداز خوردن کیک،آرش ازجاش بلندشدوگفت:خب،حالا اگه گفتین نوبته چیه؟!رفیقای اشکان یک صداگفتند:شام!آرش باخنده گفت:نخیر شکموها!!!نوبت خالی شدنه.بریزید بیرون اون هدیه های تپل و!بااین حرف آرش،ارغوان دست ازفیلم گرفتن کشیدوکادوی خودش و آرتان و روی میز عسلی جلوی اشکان گذاشت.کم کم همه کادوهاشون و روی میز عسلی گذاشتندومیز پرشدازکادوهای رنگارنگ!آرش به سمت کادوهارفت وگفت:می خوام بهتون افتخاربدم،خودم کادوهاروبازکنم.وشروع کرد به بازکردن اولین کادو.یکی یکی کادوهاروباز می کرد و اسم کسایی که اوناروآورده بودن و می گفت تااینکه نوبت رسیدبه کادوی بزرگ روی میز که مال مامان و بابابود.آرش خنده ای کردوروبه مامان گفت:چی خریدی واسه این دراکولا خاله جون؟!مامان لبخندمهربونی به آرش زدوگفت:قربونت برم بازش کن ببین توش چیه دیگه.آرش دستش و دراز کردوکادو رو ازروی میز برداشت وبانازو ادا شروع کردبه بازکردنش.همه منتظروکنجکاو به کادوی درحال بازشدن زل زده بودن.بالاخره آقاآرش افتخاردادن وبعداز کلی جون کندن کادو روبازکردن.با باز شدن کادو صدای دست وسوت توی فضای خونه پیچید.آرش کت شلوار دامادی رو ازتوی جاش درآوردو رو به مامانم گفت:خاله جون مثل اینکه خیلی عجله داری ازدست این پسرت خلاص شیا!وصدای خنده بلندشد.مامان لبخندی زدوروبه آرش گفت:این چه حرفیه میزنی عزیزم؟داماد شدن اشکان آرزوی منه!آرش باخنده گفت:دمت جیز خاله جون!همون بهترکه دامادشدن اشکان آرزوت باشه نه عروس شدن رها!.نگاه شیطونی به من انداخت وادامه داد:آخه این آرزو هیچ وقت محقق نمیشه!هنوزهیچ کس به اون درجه ازکند ذهنی نرسیده که خودش و گرفتار یه دیو دوسربکنه.وبادستش به من اشاره کرد.دوباره صدای خنده جمع بلند شد.نه!اینجوری نمیشه...مثل اینکه این تنش می خاره!باید جوابش وبدم تاحالش جابیاد!!روکردم به آرش وبالبخندمصنوعی روی لبم گفتم:آرش جان،کاری نکن که قضیه خواستگاری های مُکرر و بی نتیجه ات و برای همه تعریف کنما!دوباره همه خندیدن.آرش روکردبه جمع وگفت:نه خدایی،شمابگین،این تقصیرمنه که دخترآرزوهام یه چیزی فراتراز اوناییه که میرم خواستگاریشون؟!آروین باخنده گفت:هموناییم که میری خواستگاریشون بهت جواب رد می دن،وای به حال اون کسی که تازه ازاونای دیگه فراترم باشه.ودوباره صدای خنده فضارو پرکرد.آرش سری تکون دادوباشیطنت روبه آروین گفت:آروین جون من وشما یه موقع باهم تنهامیشیم دیگه!آروینم چیزی نگفت وفقط خندید.اشکان کت وشلوار مشکی خوش دوخت وازروی میز برداشت وروبه مامان وباباگفت:زحمت کشیدین.دست گلتون دردنکنه.(وباخنده ادامه داد:)ولی به قول آرش معلومه که خیلی ازدستم خسته شدین که میخواین زودتر ردم کنین برما!باباخندیدوگفت:من شک ندارم که تواگرم بری خونه خودت بازم هرروز اینجایی! دیگه ردکردن یاردنکردنت هیچ فرقی نداره.ماله بدبیخ ریش صاحابشه!بااین حرفش هم خودش خندیدوهم بقیه.بعد آرش به سمت کادوی دیگه ای که کنار کادوی مامان اینابود رفت وروبه جمع گفت:این کادو خوشگله ماله کیه؟سارا دستش و بلند کردوگفت:ماله منه آرش!آرش باشیطنت گفت:اوه اوه اوه!پس کادوی عروس خانوم اینه!حالاچی هس؟ارغوان خیلی سریع روبه ساراگفت:نگی چیه ها!ورروبه اشکان ادامه داد:شمااگه عاشق باشی،می فهمی زنت برات چی خریده.زود،تند،سریع بگوببینم کادوی عروس خانوم ماچیه!؟!!اشکان خنده ای کردوگفت:چه ربطی داره؟!مگه هرکی بدونه زنش چی براش خریده،عاشقه؟- بعله که عاشقه! تفره نرو.زود،تند،سریع بگو توش چیه!؟اشکان خندیدونگاهی به سارا انداخت وبعدبه کادوش نگاه کرد.دوباره به سارانگاه کردونگاهش روی صورت سارا ثابت موند.چند لحظه ای توفکر بود.بعدروبه ارغوان گفت:ساعته!ارغوان خندیدواشاره ای به کادوی ساراکردوگفت:آقای باهوش کادوی به این بزرگی ساعته؟اشکان خیلی مطمئن گفت:خودتون بازش کنین توش و ببینین.آرش شروع کردبه باز کردن کادو.یه جعبه تقریبا بزرگ بود به شکل قلب.یه قلب صورتی خیلی نازوخوشگل!آرش اشاره ای به جعبه کردورو به اشکان گفت:آخه دیوونه جعبه به این گندگی ساعته؟!اشکان لبخندی زدومطمئن ترازقبل گفت:حرف اضافه نزن.بازش کن.آرش درجعبه روباز کردو همه ماباتعجب به ساعت اسپرت ck خیره شده بودیم!اشکان لبخندش و پررنگ ترکردوروبه ارغوان وآرش گفت:دیدین گفتم ساعته!؟!ارغوان ازتعجب دهنش بازمونده بود.منم تعجب کرده بودم.آخه جعبه به اون بزرگی اصلابهش نمی خورد که توش ساعت باشه!آرش خیلی خونسردگفت:مارواسکل کردی؟!خب آخه مشنگ معلومه که زنت به تومیگه که میخواد چی بخره برات روزتولدت دیگه.اشکان خندیدوگفت:باورت میشه من حتی ازاین جشنیم که امشب گرفتین،بی خبربودم؟!چه برسه به کادویی که سارابرام خریده باشه!- مگه میشه؟!خرخودتی پسرخاله.آخه توچجوری فهمیدی که تواین جعبه ساعته؟!؟این دفعه ساراهم به کمک اشکان اومدوگفت:من چیزی به اشکان نگفتم...خودش فهمید.آرش سری تکون دادوباخنده گفت:اگه اینجوریه که پس خوش به حالت ساراخانوم!یه شوهر عاشق و دلباخته نصیبت شده.ساراخندید.اشکان دستش و به سمت آرش دراز کردوگفت:بده ببینم اون کادوی خانومم و!آرش ساعت وبه اشکان داد.اشکان ساعت و ازتوی جعبه بیرون آوردودستش کرد.واقعابه دست مردونه اش میومد.اوخی داداشیم!چه ساعت خوشگلیه!چه زن داداش خوش سلیقه ای دارم من!آرش باخنده گفت: زن ذلیل لااقل بذار مابریم بعد کادوی زنت وبکن دستت.اشکان خندیدوگفت:دیگه دیگه.مابه طورکلی همچین آدم زن ذلیلی هستیم!اشکان نگاهش و از جمع گرفت وبه سارا دوخت.یه نگاه عاشقونه و رمانتیک. بامهربونی گفت:دست خانوم خوب من دردنکنه.سارا لبخندی زدوگفت:قابلت و نداره.سارا باعشق زل زدتوچشمای اشکان.اشکان محوساراشده بودواصلا حواسش به دوروبرش نبود.سارا سرش و انداخت پایین تااشکانم به خودش بیاد.اشکان یه ذره دیگه سارارو نگاه کردو بالاجبارنگاهش و ازساراگرفت و دوخت به جعبه کادویی.یه دفعه انگار یه چیزی و توجعبه دید.دست کردوازتوی جعبه یه کارت پستال کوچیک به شکل قلب و بیرون آورد.بازش کردوداشت توش و می خوند که آرش کارت و ازدستش قاپیدوگفت:بده ببینم خانومت چی نوشته برات!اشکان ازجاش بلندشدتا کارت و ازآرش بگیره ولی دیگه دیر شده بود وآرش داشت می خوند:"من ازتمام زمین تنها یک خیابان میخواهم،ازتمام آسمان یک باران وازتمام تو،یک دست که حلقه شود در دستان من!"هدیه ای از آسمان برای روز تولدت رسیدو دیدم هیچ چیزگلم راجز عشق لایق نیست.تولدت..."وآرش دیگه نتونست ادامه بده چون اشکان کارت و ازدستش قاپید.آرش بااعتراض وخنده گفت:ای بابا!خب میذاشتی بقیه اشم بخونم دیگه.تازه داشت قشنگ می شد.همین جوری پیش می رفتیم به ماچ وبوسه ام می رسیدا!!اشکان درحالیکه کارت وتوی جعبه میذاشت،بااخم غلیظی روی پیشونیش گفت:خفه شوآرش.شاید یه چیزی بودکه تونباید می خوندیش!ای بابا...آرش لپ اشکان وکشیدوگفت:ماچاکر پسرخاله باحیای اخمومونم هستیم!وروبه جمع ادامه داد:خب کادوی بعدی ماله کی بود؟!ودوباره شروع کردبه بازکردن کادوها.آرش همه کادوهاروبازکردوازقصد کادوی من وگذاشت برای آخر!به جعبه کادوی تنهای روی میزاشاره ای کردوجدی گفت:رها جان احیاناً این مال تونبود؟!پوفی کشیدم وعصبی گفتم:چرا اتفاقاً!آرش بالحن مسخره ای گفت:ای وای،خاکه عالم! اصلا حواسم به تونبود.خیلی ببخشید.می خواستم بزنم تودهنش!بچه پررو میگه اصلا حواسم نبود!منم که گوشام مخملیه وباورمی کنم!آرش جعبه کادورو ازروی میز برداشت وبازش کردوادکلن و بیرون آورد.روبه جمع گفت:ملت چه پولدارن!ادکلن اصل می گیرن برای داداششون.روکردبه آروین وگفت:توخجالت نمی کشی؟خیرسرم منم داداش دارم!تواصلا روز تولد من و یادت میره.اگرم یادت نره،یه جفت جوراب مردونه کلفت تاروی زانو برام می گیری و قال قضیه رومی کَنی!ودوباره صدای خنده بلندشد.آرش که دوباره مسخره بازیش گل کرده بود،در ادکلن و بارکردومی خواست بزنتش روی لباسش که خیلی ماهرانه ادکلن وازدستش قاپیدم.ادکلن و دادم به اشکان وروبه آرش گفتم:مگه من این و برای توگرفتم؟!آرش باخنده گفت:توام چقدرخسیسیا! حالامی خواستم یه ذره ازش بزنم.پوزخندی زدم وگفتم:فکر کردی من تورو نمی شناسم؟امکان داره که تویه عطرمفت گیرت بیاد،بعدیه ذره ازش بزنی؟!برواین حرف وبه یکی بزن که نشناستت.نه من که می دونم باادکلن دوش می گیری.آروین باخنده روبه آرش گفت:خدایی این یه قلم و دیگه راست میگه!صبحاکه میری سرکار همه جای خونه بوی ادکلنت و میده!حالااگه بوش خوب بود یه چیزی!بوی گربه مرده میده.آرش گوش آروین و گرفت وپیچوند وباخنده گفت:توکی می خوای ادب یادبگیری؟!هان؟خیر سرم 7 سال ازت بزرگترما! حالا ادکلن من بوی گربه مرده میده؟!یه بوی گربه مرده ای نشونت بدم...خاله خندیدوروبه آرش گفت:ول کن بچم و!کشتیش آرش.آروین که چیز بدی نگفت،راست میگه دیگه ادکلنت بوی بدی میده.آرش خنده ای کردو گوش آروین و ول کرد.روبه خاله گفت:دست شمادردنکنه دیگه!ادکلن به اون خوبی کجاش بوی بدمیده؟اصلا...اشکان پرید وسط حرف آرش وگفت:آرش توامشب چیزی زدی؟آرش گنگ ومتعجب به اشکان نگاه کردوگفت:نه جونه تو!چی زدم؟اشکان باخنده گفت:آخه دیدم 5 ساعته داری همین جوری یه بند فک می زنی،گفتم شاید چیزی زده باشی!آدم عادی که این همه انرژی نداره!!!وصدای خنده جمع بلند شد.اشکان همون طورکه داشت ادکلن و بومی کرد،روبه من گفت:راضی به زحمت نبودیم.چه ادکلن خوش بویی!لبخندمهربونی زدم وگفتم:قابل تورونداره!اشکان یه جهش زدوگونه ام و بوسید.بعدسرجاش نشست وروبه من گفت:دستت دردنکنه آبجی کوچولو.منم درجوابش یه لبخند زدم.بعداز اون مامان میوه وچای وشیرینی آورد وهمه مشغول خوردن شدند.یهو آرش ازجاش بلندشدو روبه جوونای جمع گفت:پاشیدببینم!چه خبرتونه انقدرمی خورین؟ازسومالی که نیومیدن.یه ذره بیاید وسط قر بدید چیزایی که خوردین هضم بشه.آروینم ازجاش بلند شدوبه سمت اشکان اومد،دستش و کشیدوگفت:پاشو ببینم!مثلاتولده ها!عزاکه نیست.اشکان خنده ای کردوازجاش بلندشدوآرتانم باخودش بلندکرد.رفت پیش رفیقاش و اوناروهم بلند کرد.یه آهنگ خارجی خیلی تند گذاشت وصداش و زیاد کردوشروع کردن به رقصیدن.آرش که طبق معمول مارمولکی می رقصید،رفیقای اشکانم ای بدک نبودن!اما این آروین عوضی انقدرقشنگ می رقصید که کفم بریده بود! مردونه وجذاب می رقصید.قشنگ ترازرقص اون،رقص اشکان بود...انقدر قشنگ ومردونه می رقصید که من دلم براش ضعف رفت!!دیگه چه برسه به سارا!آرتانم که کاملا مشخص بود دِپرِسه!خیلی آروم می رقصیدوازمسخره بازی وهیجان خبری نبود!آهنگ که تموم شد،رفیقای اشکان به بهانه نفس کم آوردن سرجاشون نشستن واین شدیه یهونه برای ماکه بریم وسط.آرتانم به بهونه اینکه دیگه حوصله نداره کنار کشید اما اشکان وآروین وآرش هنوزم وسط بودند.اشکان به سمت سارا اومدودستش و گرفت وبلندش کردوباهم رفتن وسط.ارغوان خودش بلندشدودست من وکشیدوبلندم کرد وباهم رفتیم وسط.آرش به سمت ضبط رفت وآهنگ و پلی کرد:گشتم شب بی ستاره، موندم پای تو دوباره، این پا و اون پا نکنقلبت شاید آهنی، تو حرفات ولی با منی، حستو هاشا نکنمنو میکشی آخر، دلت دیگه نداره باور، که مال منی من با توامنمیدونی که سخته، اگه یارتو ببینی که بختش، داره وا میشه از رو سرشمن تو رو تو کی، واسه کی تب داری!ای واینفهمه که برنجه، ازت انگاری داره رنج و عذاب و حسدبیشتر از صد بار بهت گفتم دوست دارمبهم خندیدی و گفتی نریز مزه از عشق تو بیزارمشاید من بیشتر از صد بار بهت گفتم دوست دارمبهم خندیدی و گفتی نریز مزه از عشق تو بیزارممن تو رو تو کی، واسه کی تب داری!ای واینفهمه که برنجه، ازت انگاری داره رنج و عذاب و حسدگشتم شب بی ستاره، موندم پای تو دوباره، این پا و اون پا نکنقلبت شاید آهنی، تو حرفات ولی با منی، حستو هاشا نکنمنو میکشی آخر، دلت دیگه نداره باور، که مال منی من با توامنمیدونی که سخته، اگه یارتو ببینی که بختت، داره وا میشه از رو سرشمن تو رو تو کی، واسه کی تب داری!ای واینفهمه که برنجه، ازت انگاری داره رنج و عذاب و حسدبیشتر از صد بار بهت گفتم دوست دارمبهم خندیدی و گفتی نریز مزه از عشق تو بیزارمشاید من بیشتر از صد بار بهت گفتم دوست دارمبهم خندیدی و گفتی نریز مزه از عشق تو بیزارممن تو رو تو کی، واسه کی تب داری!ای واینفهمه که برنجه، ازت انگاری داره رنج و عذاب و حسد"علیرضاروزگار-من تورو توکی"اشکان باسارا می رقصیدن وتوحال وهوای خودشون بودن.من وارغوانم باهم میرقصیدیم.آرتان وآرشم باهم می رقصیدن اما یه ذره بیشترنگذشته بودکه آرش همون طورکه می رقصید به سمت من اومدواشاره ای به اشکان وساراکردوروبه من گفت:می بینی اینارو؟من اگه الان نامزد داشتم...!!!حیف که تنهام...حالا مادمازل افتخارمیدن؟ودستش و به سمتم دراز کرد.دستش و پس زدم وهمون جوری که می رقصیدم گفتم:من به هرکی افتخار بدم،به تویکی افتخارنمیدم.آرش لبخندمسخره ای زدوگفت:به درک!وبه سمت ارغوان رفت وبدون اینکه ملاحضه منی که داشتم بااری می رقصیدم و بکنه،شروع کردبه رقصیدن باارغوان.منم مجبور شدم که کناره گیری کنم ورفتم و کنار میز عسلی وایسادم.من که رفتم اونجا،آروین بایه لبخند روی لبش اومدسمت من وگفت:بیخیاله آرش! الکی خودت واذیت نکن.نگاهی بهش کردم ولبخندی زدم.آروین 3 سالی ازمن کوچیکتربودو چهره مردونه وجذابی داشت ولی خب بچه بود دیگه! البته هرچی بودازاون آرش نکبت که بهتر وباشعورتر بود!!توفکرای خودم بودم که دست آروین جلوم دراز شد.نگاهی به من کردوگفت:هستی؟لبخندی زدم ودستم وتوی دستاش گذاشتم وگفتم:هستم.وباهم رفتیم وسط وشروع کردیم به رقصیدن.آروین خیلی باحال می رقصیدولی آرش یه چیز دیگه بود!عین مارمولک می رقصید و&

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان عـــ❤ــاشقان رمـــ❤ـــان و آدرس roman98ia.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 8
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 8
بازدید ماه : 115
بازدید کل : 4678
تعداد مطالب : 28
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1